گلهای زندگیم

سلام به تو دوست عزیزی که این مطالبو میخونی . 

راستش همین الان به ذهنم اومد عین کسایی که تو یه بطری نامه میگذارن میندازن تو دریا تا اتفاقی یکی پیداش کنه و بخونه منم توی این دریای اطلاعات چیزکی مینویسم تا یکی پیدام کنه وبخونتم خوب بگذریم.تو پست اولم گفته بودم ۲ تا دختر دارم اسم دختر بزرگم نازگل است شش سال و نیمه است ودختر کوچیکم نگین هشت ماهشه.این روزا نگین به سرعت داره مراحل تکامل رو طی میکنه همین دو هفته پیش بود که تازه یاد گرفته بود چهار دست و پا بره الان دیگه از یه پله بالا میاد و خودشو از وسایل بالا میکشه و می ایسته و من فکر میکنم که عمر چه به سرعت میگذره مثل برق و باد. 

نازگل امسال میره کلاس اول؛دخترم تواناییهای زیادی داره ارگ میزنه زبان انگلیسی میدونه و خوندن فارسی را هم خودش تا حدودی یاد گرفته.شنا و ژیمناستیک هم بلده. 

اندر باب اتفاقات و احوالات دخملا بعدا واستون مینویسم.... 

نگین از خواب بیدار شده برم بهش برسم تا اپ بعدی بای

تاسیس دانشگاه استانفورد توسط زن و شوهری عجیب

خانمی با لباس کتان راه‌راه و شوهرش با کت وشلوار نخ‌نما‌شدهی خانه‌دوز در شهر بوستن از قطار پایین آمدند و بدون هیچ قرار قبلی راهی دفتر رئیس دانشگاه هاروارد شدند. منشی فورا متوجه شد این زوج روستایی هیچ کاری در هاروارد ندارند و احتمالا شایسته حضور در کمبریج هم نیستند.
مرد به آرامی گفت: مایل هستیم رئیس را ببینیم.
منشی با بی حوصلگی گفت: ایشان تمام روز گرفتارند.
خانم جواب داد: ما منتظر خواهیم شد.
منشی ساعت‌ها آنها را نادیده گرفت، به این امید بود که بالاخره دلسرد شوند و پی کارشان بروند. اما این طور نشد. منشی به تنگ آمد و سرانجام تصمیم گرفت مزاحم رئیس شود، هرچند که این کار نامطبوع بود که همواره از آن اکراه داشت. و به رئیس گفت: شاید اگر چند دقیقه ای آنان را ببینید، پی کارشان بروند.
رئیس با اوقات تلخی آهی کشید و سرتکان داد. معلوم بود شخصی با اهمیت او، وقت ملاقات با آنها را نداشت. به علاوه از اینکه لباسی کتان و راه راه وکت وشلواری خانه دوز دفترش را به هم بریزد،خوشش نمی آمد. رئیس با قیافه ای عبوس و با وقار سلانه سلانه به سوی آن دو رفت.
خانم به او گفت: ما پسری داشتیم که یک سال در هاروارد درس خواند. او اینجا راضی بود. اما حدود یک سال پیش در حادثه‌ای کشته شد. شوهرم و من دوست داریم بنایی به یادبود او در دانشگاه بنا کنیم.
رئیس تحت تاثیر قرار نگرفته بود ... او یکه خورده بود. با غیظ گفت: خانم محترم ما نمی‌توانیم برای هرکسی که به هاروارد می آید و می‌میرد ، بنایی برپا کنیم. اگر این کار را بکنیم ، اینجا مثل قبرستان می‌شود!
خانم به سرعت توضیح داد: آه ، نه. نمی‌خواهیم مجسمه بسازیم. فکر کردیم بهتر باشد ساختمانی به هاروارد بدهیم.? رئیس لباس کتان راه راه و کت و شلوار خانه‌دوز آن دو را برانداز کرد و گفت : یک ساختمان !می‌دانید هزینه ی یک ساختمان چقدر است؟ ارزش ساختمان های موجود در هاروارد هفت ونیم میلیون دلار است.
خانم یک لحظه سکوت کرد. رئیس خشنود بود. شاید حالا می‌توانست ازشرّشان خلاص شود.
زن رو به شوهرش کرد و آرام گفت : آیا هزینه راه اندازی دانشگاه همین قدر است ؟ پس چرا خودمان دانشگاه راه نیندازیم؟شوهرش سر تکان داد. قیافه رئیس دستخوش سر درگمی و حیرت بود.
آقا و خانم' لیلاند استنفورد' بلند شدند و راهی پالوآلتو در ایالت کالیفرنیا شدند ، یعنی جایی که دانشگاهی ساختند که نام آنها را برخود دارد: دانشگاه استنفورد، یادبود پسری که هاروارد به او اهمیت نداد.

برای زندگی بهتر

زندگی همچون بادکنکی است در دستان کودکی
که همیشه ترس از ترکیدن آن لذت داشتن آن را از بین میبرد


شاد بودن تنها انتقامی است که میتوان از دنیا گرفت ، پس همیشه شاد باش



امروز را برای ابراز احساس به عزیزانت غنمینت بشمار
شاید فردا احساس باشد اما عزیزی نباشد



کسی را که امیدوار است هیچگاه نا امید نکن ، شاید امید تنها دارائی او باشد



اگر صخره و سنگ در مسیر رودخانه زندگی نباشد
صدای آب هرگز زیبا نخواهد شد



هیچ وقت به خدا نگو یه مشکل بزرگ دارم
به مشکل بگو من یه خدای بزرگ دارم



بیا لبخند بزنیم بدون انتظار هیچ پاسخی از دنیا و بدان که روزی دنیا آنقدر شرمنده میشود که به تمام سازهایت میرقصد.



باد می وزد
میتوانی در مقابلش هم دیوار بسازی ، هم آسیاب بادی
تصمیم با تو است



دوست داشتن بهترین شکل مالکیت
و مالکیت بدترین شکل دوست داشتن است




خوب گوش کردن را یاد بگیریم
گاه فرصتها بسیار آهسته در میزنند




مهم بودن خوبه ولی خوب بودن خیلی مهم تره


فراموش نکن قطاری که از ریل خارج شده ، ممکن است آزاد باشد
ولی راه به جائی نخواهد برد




انتخاب با توست ، میتوانی بگوئی : صبح به خیر خدا جان
یا بگوئی : خدا به خیر کنه ، صبح شده




اگر در کاری موفق شوی ، دوستان دروغین و دشمنان واقعی
بدست خواهی آورد



زندگی کتابی است پر ماجرا ، هیچگاه آن را به خاطر یک ورقش دور نینداز




مثل ساحل آرام باش ، تا مثل دریا بی قرارت باشند



جائی در پشت ذهنت به خاطر بسپار ، که اثر انگشت خداوند بر همه چیز هست




یک دوست وفادار تجسم حقیقی از جنس آسمانی هاست
که اگر پیدا کردی قدرش را بدان



فکر کردن به گذشته ، مانند دویدن به دنبال باد است



آدمی ساخته افکار خویش است،
فردا همان خواهد شد که امروز به آن می اندیشید




برای روز های بارانی سایه بانی باید ساخت
برای روزهای پیری اندوخته ای باید داشت



برای آنان که مفهوم پرواز را نمیفهمند،
هر چه بیشتر اوج بگیری کوچکتر میشوی




فرق است بین دوست داشتن... و داشتن دوست...
دوست داشتن امری لحظه ایست
ولی داشتن دوست استمرار لحظه های دوست داشتن است




اگر روزی عقل را بخرند و بفروشند
ما همه به خیال اینکه زیادی داریم فروشنده خواهیم بود






علف هرز چیه؟؟!
گیاهی که هنوز فوایدش کشف نشده





زنان هوشیارتر از آن هستن که مردانگی خود را به همسران خود نشان بدهند






تاریک ترین ساعت شب درست ساعات قبل از طلوع خورشید است
پس همیشه امید داشته باش





چه خوب می شد اگر ، اطلاعات را با عقل اشتباه نمی گرفتیم و عشق را با هوس