بد نیست شما هم بخوانید

کلمه ها و اندیشه ها دارای امواجی نیرومند هستند که به زندگی مان شکل می دهند. ما می توانیم با استفاده از کلمه ها و اصطلاح های مثبت ، انرژی مثبت را بین همه پخش کنیم.برای مثال ما می تونیم از جایگزین های زیر در صحبت هایمون استفاده کنیم :   
به جای
 پدرم درآمد؛ بگوییم : خیلی راحت نبودبه جای خسته نباشید؛ بگوییم : خدا قوت
به جای
 دستت درد نکنه ؛ بگوییم : ممنون از محبتت، سلامت باشی
به جای
 ببخشید مزاحمتون شدم؛ بگوییم : از این که وقت خود را در اختیار من گذاشتیدمتشکرم
به جای
 گرفتارم؛ بگوییم : در فرصت مناسب با شما خواهم بودبه جای دروغ نگو؛ بگوییم : راست می گی؟ راستی؟
به جای
 خدا بد نده؛ بگوییم : خدا سلامتی بده
به جای
 قابل نداره؛ بگوییم : هدیه برای شما
به جای
 شکست خورده؛ بگوییم : با تجربه
به جای
 فقیر هستم؛‌بگوییم : ثروت کمی دارم
به جای
 بد نیستم؛ بگوییم : خوب هستم
به جای
 بدرد من نمی خورد؛ بگوییم : مناسب من نیست
به جای
 مشکل دارم؛ بگوییم : مسئله دارم
به جای
 جانم به لبم رسید؛ بگوییم : چندان هم راحت نبود
به جای
 فراموش نکنی؛ بگوییم : یادت باشه
به جای
 من مریض و غمگین نیستم؛‌ بگوییم :‌ من سالم و با نشاط هستم
به جای
 غم آخرت باشد؛ بگوییم : شما را در شادی ها ببینم

به جای جملاتی از جمله “چقدر چاق شدی؟، چقدر لاغر شدی؟، چقدر خسته به نظر می‌آیی؟، چرا موهات را این قدر کوتاه کردی؟، چرا ریشت را بلند کردی؟، چراتوهمی؟، چرا رنگت پریده؟، چرا تلفن نکردی؟، چرا حال مرا نپرسیدی؟ و …. بگوییم” :سلام به روی ماهت، چقدر خوشحال شدم تو را دیدم،  همیشه در قلب من هستی و…

اون روز ها

سلام خوبید همه؟

اومدم که کمی از خودم و زندگیم بگم.

۳۵ سال پیش تو ناف تهران بدنیا اومدم و بعد از من دو تا پسر کاکل بسر دنیا اومدن یعنی آلن و داداش کوچیکه که یه دنیا شیطون و پر شر و شور بودن.

ما سه تا عالمی داشتیم تو دنیای بچگی.

همیشه در حال اکتشاف و اختراع و خلق بازیهای تازه و جنگ و دعوا و آشتی بودیم .

البته من چون دختر بودم و بچه اول تا حدودی بازیها رو از حالت خشونت پسرانه در میاوردم.

هر چند پدر بزرگوارمان هر اتفاقی که میافتاد منو مقصر میدونست و میگفت رییسشون تویی.

حالا بعدا کم کم از خاطرات اون روزا میگم واستون.


کم کم بزرگ شدیم و دوره دبستان و راهنمائی و دبیرستان و پشت سر گذاشتیم.

در ضمن من بچه درس خونی بودم و همیشه جزو بچه های تاپ کلاس بودم .

خلاصه کنکور هم دادیم و مهندسی ..... دانشگاه امیر کبیر قبول شدم.

دوران دانشگاه خیلی توپ بود هر چند با کلی ذوق و شوق وارد دانشگاه شدیم و میخواستیم بترکونیم و تحول عظیمی در حیطه صنعت و تکنولوژی ایجاد کنیم.

اما خیلی زود فهمیدیم که ای بابا به تنها چیزی که تو این مملکت توجهی نمیشه توسعه و پیشرفته

و چنان دانشجو را سر جاش میشونن و سرشو به کپی کردن و نشخوار علم ۱۰۰ سال پیش اروپا میکنن و چنان سنگهای ریز و درشتی سر راه تحقیق و توسعه میندازن که سر آخر توی دانشجو را که با کلی امید و آرزو وارد دانشگاه شده بودی از همه چی بیزار میکنن و تازه این اول راهه وقتی وارد صنعت میشی تازه میفهمی صد رحمت به دانشگاه...........                                        


ادامه دارد ...


تشکر

سلام                                                                     

از همه دوستهای عزیزی که برایم پیام گذاشتن تشکر میکنم.

خیلی لطف کردین که به کلبه درویشی من تشریف آوردین.

خوشحالم که دوستهای جدیدی پیدا کردم و مطمئنم چیزای زیادی ازتون یاد خواهم گرفت.


راستش این روزا خیلی سرم شلوغه.

آخه نامزدی خواهر شوهرمه.

ایشالا در اولین فرصت بهتون سر میزنم.

فعلا با اجازه


سلام

سلام

من خواهر آلن و مادر دو تا دختر هستم.

دوست دارم که اینجا خاطرات خودم و بچه هام و ذهنیاتم رو بنویسم ،

تا بعد ها که اینجا میام ، بدونم چه تغییراتی کردم.


اینجا برام مثل یک دفترچه خاطرات الکترونیکی می مونه.

مثل بچه گیام که یه دفتر خاطرات داشتم ؛ ولی بعد از ازدواج ، به خاطر مشغله های زندگی،

فرصت نوشتن خاطره هام توی اون دفتر وجود نداشت.

اما حالا دوست دارم که بنویسم ؛ تا وقتی دخترام بزرگ شدن ،

اینجا رو بخونن تا بیشتر منو بشناسن و خاطرات بچگی خودشون هم محفوظ بمونه.